علی علی ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

علی کوچولوی مامان و بابا

سالگرد دو خط موازی

*پانزدهم شهریور پارسال یه اتفاق خیلی خوب توی زندگی من و بابایی افتاد ,دو تا خط موازی رو که دیدم  ,انگار همه دنیا مال ما بود,چه روزایی بود ,واقعا چقدر زمان زود میگذره ,الان تو اومدیو شدی همه دنیامون  عزیز دلم                          **پنج شنبه شب مامان جون و داییا و خاله اکرم مهمونمون بودن ,قرار بود بریم ویلا ,من شب قبلش یه سری از کارا رو انجام دادم و فرداشم خدا روشکر تو پسر خوبی بودیو برای یازده ظهر دیگه کاری نداشتم و وقت کردم بیام و یکم باهات بازی کنم ,اینسری موفق شدیم یکم زودتر بریم و نسرین جون  چن...
20 شهريور 1393

واکسن چهار ماهگی

از صبح که بیدار شدی همش لحظه واکسن زدنت جلوی چشمم بود ,قرار شد بابایی ساعت 11 بیاد دنبالمون ,چقدم که سر حال بودی و وقتی میخندیدی بیشتر حالم بد میشد که قرار ه تا یه یکی دوساعت دیگه گریت در بیاد,یه لباس راحت برات پوشیدم که اذیت نشی ,وقتی بابایی گذاشتت روی تخت ,شروع کردی به حرف زدن  باهاش(منظورم همون صداهایی که از خودت درمیاری)جوری که خانومی که واکسن میزد به بابایی گفت داره برات تعریف میکنه ؟,حسابی سر حال بودی,بعدشم که بعله.....من نتونستم نگاه کنم ,گریت که رفت هوا برگشتم و گرفتمت توی بغلم ,قربون اون گریه کردنت برم که اینقد با سوز و گدازه ,خدا رو شکر زود توی بغلم خوابت برد ,توی خونه جای واکسن و کمپرس اب سرد گذاشتم,تا بعد ...
11 شهريور 1393

چشمه همیشه جوشان علی

*روی پام تکونت میدم و تو انگار از همه عالم شکایت داری و حرف میزنی و غر میزنی و آواز میخونی تا موقعی که خوابت ببره ومن عاشق همین کاراتم علی جونی   **بالاخره بردیمت آتلیه ,من و تو  ونسرین جون ,بابایی نتونست بیاد ,خیلی خندیدیم ,انداختن عکسای خوابت هم خنده دار بود هم سخت ,چون هر جور میخواستی ,میخوابیدی و حالتایی که میخواستیمو نمیتونستیم بگیریم , خدایی فکر نمیکردم عکس انداختن از بچه های کوچیک اینقد سخت باشه  ,موقعی که لباس تنت بود خیلی بیقرار بودی ,گرمت بود و به محض اینکه لباستو دراوردم نیشت باز شد,خوابوندنتم که خودش یه فیلمی بود ,نسرین جون یه تیکه هاییشو فیلمبرداری کرده ,خیلی بامزه شده &nbs...
8 شهريور 1393
1